امروز با خانواده دایی رفتیم امامزاده محمد.اولش قرار بود نریم چون دیشب تا صبح تب داشتی و نخوابیده بودیم ولی خوب تصمیم گرفتیم که بریم.توی راه خوب بودی ولی وقتی رسیدیم خیلی گریه میکردی خوب شد مادری با ما اومد نمیدونستیم چیکارت کنیم .الهی بمیرم درد داشتی و من نفهمیدم خلاصه روز سختی رو گذروندیم . باید پارچه گرم روی واکسنت میذاشتم که حواسم نبود آخه واکسن قبلیت درد نکرد و فکر کردم مثل دفعه قبل درد نداری خلاصه اولین تفریح بیرون رو باهات رفتیم الهی مامان هیچ وقت شاهد درد کشیدنت نباشه ...